زنیت | |||
از دیشب تا حالا می خوام بنویسم. بازم یه حس وووووووو من یاد نوشتن احساس و وبلاگم کردم!
خب چی بگم؟ اینقده حوادث تیو عمرم دیدم که دیگه می ترسم به این حس جدیدم اعتنا کنم. بلای جونم بشه!
اگه بگم من مسافر هواژیمایی بودم که سقوط کرده باورتون می شه؟؟ هیچکس باورش نمی شد!
خیلی عادت به اهمیت دادن به آدمای غریبه ندارم. ولی کسی که مهمون مابود خیلی می خواست شو بده و با همه حرف بزنه. منم مثل بز فقط نگاه می کردم بقیه رو!! یا گاهی لبخند می زدم.
اون به هر کسی می گفت بهمون می گفتن نو..ریلی؟ یعنی. نه! جدا! / واقعا! (البته شما اینا رو انگلیسی بخونین. ) و گاهی هم چون من وقتی می دیدیم مهمونمون داره هی میگه اینجوری شد و .... می دیدیم طرف مقابل له من هی نگاه می کنه 0من خیلی معمولی و ساکت انگار که هیچ اتفاقی نیفتاده نشستم!!:د :د از من میرسیدم آیا این آقای (دکتر ) راست می گه یا نه!!!
خلاصه اینکه با چشمام دیدم و با تمام وجودم حس کردم که چه جوری به زمین کوبیده شدم! و چه جوری خیلی راحت اون واقعه رو پذیرفتم! (چون حتی دکترمم از اون همه اسمارت بودن من بعد از حادثه تعجب کرده بود!! ) و دیدم که خدا منهای تمام اون خلقت بی نظیرش ولی چه جوری می تونه قدرتش رو به ما ادما نشون بده!
واقعیت اینه که من خیلی خیلی راحت با این قضیه کنار اومدم و اصلا انگار نه انگار که دارم از یه هواژیمای تیکه تیکه شده می یام بیرون. ترس نداشتم ولی حس خطر داشتم. خطر انفجار. و شاید یه دلیل بزرگی که این واقعه رو راحت ژذیرفتم این بود که خدا رو 100000000000 مرتبه شکر نقص عضو نداشتم نه من و نه همراهم. اون هیچ حالش بد نبود. بر خلاف اینکه کمی شیطنت می کرد و می گفت حالش بده....ولی بازم خوشحال بودم که اون حالش بهتر از من بود. چون مسئولیتش با من بود!
اما اونچه که از این واقعه برام موندیه سری اهداف جدیده و یه حس جدید.حادثه کس رو شناختم که الان دو روزه که یه حس جدید دارم.
حالا شک دارم که این حکمت آنتیل لست مومنت خدا که اول مثل سقوط برای همه و حتی خود من تعریف شد،داره تبدیل به یک فرود و یک پرواز میشه! امیدوارم که بشه.
ادما رو خیلی راحت میشه شناخت. ولی به قول یکی از دوستام بعضی آدما نوبت به خودشون که میرسه اشتباهات بزرگی می کنن! حرفش در مورد اون موقعهای من بود و حس ها و کارای اون موقعم. و در واقع گله ش از من بود گه من که مخم واسه بقیه مثل کامژیوتر کار می کنه چرا نوبت که به خودم رسید اشتباه کردم!
شایداز وسواس زیاده
از بچگی می خواستم عشق و تو چیزا و حادثه های عجیب و غریب ژیدا کنم.
جالبه که همیشه به جای اینکه مثل یه خانم خوب من مطیع عشقم باشم و اون حامی من؛ توی آرزوهام عشقم مطیع من بود و من حامی اون. دیشب احساس کردم دارم اذیتش می کنم که گاهی ساکتم....ولی راستش ترجیح دادم یکم خفه خون بگیرم شاید اشتباه کرده باشم ولی ته هر سکوتم اون به نوعی یه چیزیو ریمایند می کرد.
نمی دونم چرا ادما زود به هم وابسته می شن و دیر دل می کنن. من از هر دو اینا می ترسم مگر اینکه....
ا آ ...بعد از این مگر اینکه باید التماس کنم آقا یکی بیاد منو بگیره که منم دوسش داشته باششششششششششششششششم
به جون همه من آدم کم دورو مرم نیست ادمایی که خواستگاری رسمی بکنن ولی اگه بگم چندشم میشه باورتون می شه؟!؟!؟1
دو هفته ژیش قبل از سفرم، یکی از فامیلامون اومد خونمون 0من شبش ژرواز داشتم و خدا خدا می کردم که برن و نفهمن که من دارم می رم سفر.....) از مامانم ژرسیدن دیگه برا ز.... خواستگار نیمده (آخه آخریشو خودشون همین ماه پیش قبل از این محرم فرستاده بودن اونم دو نفر رو که رد کردم. بچه نننه بودن ) ....آخرشم گفتم خیلی اراد میگیره. ما می ترسیم ناصر و بگیم. ز.. بگه قدش کوتاهه. :د:د راستش اینو درست گفتن اگه می گفتن جدا اولین چیزی که می گفتم این بود که قدش کوتاهه :د :د
خب هر کی یه معیارایی داره دیگه. خدا که نمی گه آدما بدون تناسب و علاقه برن با هم ازدواج کنن فقط به خاطر یه رابطه ی 5 دقیقه ای که. هدف خدا هم عشقه...تجربه ای که اگه دو طرفه باشه بینهایت جذاب و شیرینه...
به هر حال الان دو شبه دلم براش تنگه....خیلی وقت بود غیر از کارم به چیزی فکر نکرده بودم.
ولی خب یه ذره هم می ترسم این یارو بخواد سر کار بذاره و فقط واسه یه مدت سرگرم باشه....خب اگه اینجوری باشه اصلا برام جالب نیست.
نمی دونم شایدم واسه بعضی ها ..البته بعضی ها اینجوری باشه که هدف بدی نداشته باشن ولی خب اینکه وسطش به نتیجه ی مثبت برسن یا نه ، تفاوت ایجاد کنه که آیا نتیجه ژروازه یا نه. ولی خب تنها چیزی که منو به شک انداخت که قصد این آقا واقعا خوبه یا نه اینو بود که دوست نداشت رازهاش رو با من در میون بگذاره!!!! و اینکه هنوز جواب ایمیلمو نداده...خب یه کم عجیبه ! نه! ولی من دوسش دارم! خب باید ته و توی قضیه رو در بیارم! که جریان چیه!
اخخخخخخخخخخخ خدایا امشب بازم باید بپرم!!! بدوم که دیرهههههههههههههههههههه
فرح
94348:کل بازدید |
|
65:بازدید امروز |
|
80:بازدید دیروز |
|
درباره خودم
| |
فرحناز
I LOVE music. It makes me fresh ang afresh, and new and new. I love playing guitar n I love swimming,skating, walking, basketbal,bicycle riding,....n NE thing with speed can be an enthusiast ,in my opinion;)l. I can love more :d ie. purfume can be the smell of life, 4 me;) | |
لوگوی خودم
| |
لوگوی دوستان | |
| |
لینک دوستان | |
فهرست موضوعی یادداشت ها | |
زنیت[20] . | |
بایگانی | |
مقدمه آرشیو 2 دلتنگی های همیشگی خاطره | |
اشتراک | |